NetworkedBlogsBlog:PooriaiTopics: Follow my blog
گذشته ها
-
به 65 مشترک دیگر بپیوندید
1356
می خوانمشان
- 4 فصل اندیشه
- Anali
- DordAsham
- http://ahoooraian.blogfa.com/
- http://baraayedeleman.blogfa.com/
- http://behnazmim.blogspot.de/
- http://happyschnitzel.com/
- http://melisaki.tumblr.com/
- http://ohsnapscarlos.blogspot.com/
- http://pennylifeinpics.blogspot.com/
- http://sightmoon.blogfa.com/
- http://www.federicomastrianni.com/
- http://www.miss-lilliput.blogspot.com/
- http://www.neveesa.com/
- imago
- jayidigar
- Nim-Rokh
- raziehansari
- Rira
- مهتاب
- مینیمال های من
- مریم مومنی
- مسعود بهنود
- نوری در اتاق زیر شیروانی
- نازیلا
- نسوان
- هفت
- کولی شرقی
- پنداره نامک
- پگاه عامری
- پرستود
- آرش سبحانی
- آسپیرین
- بن بست
- بند انگشتی
- باشد آقا حرفی نیست
- تلگراف
- دختر کولی
- روی ابر ها
- روجا(من میگم روژا)
- ساتیر
- طلبه ی بی سواد
-
جدید تر ها
دوست داشتنی تر ها
- Art
- Iran
- painting
- Skizze
- آب
- آخر هفته ها
- آرزو
- آزادی
- آشفته
- آلمان
- امروز
- امید
- انتخابات
- ایران
- برف
- بهترین
- بچگی
- بی وطن
- ترس
- تلخ
- تنهایی
- تولد
- توهم
- حال
- خانواده
- خدا
- خواب
- خیال
- داستان
- داستان کوتاه
- دختر
- درد
- دلتنگی
- دلتنگی ها
- دیوانه
- رفیق
- روزمرگی
- روزهای پوریایی
- رویا
- زمان
- زندگی
- زیبا
- سال نو
- سانسور
- سبز
- سکوت
- شب
- شعر
- عریان
- عشق
- عید
- غربت
- فارسی
- فارسی نوشت
- قصه
- قهوه
- لخت
- مرگ
- مزخرف
- مست
- نقاش
- نقاشی
- نقش
- نوروز
- نوشته
- وطن
- پاشا
- پاییز
- پدر
- پرواز
- پوریای
- پوریایی
- کتاب
- کلاغ
- گاه نوشت
بایگانی
- ژوئیه 2019
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2014
- مارس 2014
- اکتبر 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- ژوئیه 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- ژوئیه 2010
- جون 2010
- مِی 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- ژوئیه 2009
- جون 2009
- مِی 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- ژوئیه 2008
- جون 2008
- مِی 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- ژوئیه 2007
- جون 2007
- مِی 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- دسامبر 2005
بایگانی
- ژوئیه 2019
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2014
- مارس 2014
- اکتبر 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- ژوئیه 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- ژوئیه 2010
- جون 2010
- مِی 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- ژوئیه 2009
- جون 2009
- مِی 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- ژوئیه 2008
- جون 2008
- مِی 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- ژوئیه 2007
- جون 2007
- مِی 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- دسامبر 2005
کتگوریز
بایگانی دسته بندی ها: همینجوری ، در خیابان
ملانکولیا
صفحه ی چندم دفتر به تاریخ 5 دسامبر 2011- بی نام —————————————– -امشب معلوم نیست چه م شده این مغز لعنتی داره هرچی توش میاد تف می کنه بیرون. نمی دونم شاید وقتش رسیده باشه. -وقتش؟ – آره وقتش! باید … ادامهی خواندن
نوشتهشده در فیسبوک نوشت, نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, هنر, گاه نوشت, آلمان نوشت, ادبی, دلتنگی ها, داستان
برچسبخورده با melancholia, ملانکولی, مالیخولیا, نویسندگی, خیال, داستان, رویا
7 دیدگاه
شاپرک های خواب من از دستم فرار میکنند
دیدی بعضی وقتا که آدم خواب میبینه نمیتونه تو خوابش دست کسی رو بگیره یا سیبی رو بچینه یا پروانه ای شکار کنه؟ یا دیدی بعضی وقتا که آدم چمشاشو میبنده چیزهایی میبینه که واقعی نیست؟ یادته بچه بودیم با … ادامهی خواندن
نوشتهشده در فیسبوک نوشت, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
دیدگاهی بنویسید
باید اسمش را بگذارم اول خط آخر را بخوانید
خنده ام گرفت. حسابی خنده ام گرفت. بیتابی نکن! می گویم می گویم. فقط بگویم این خاطره نیست. شاید قبلا نوشته باشم که از رادیو خوشم می آید و لذت میبرم از رادیو گوش دادن. پیشتر ها با موبایلم یا … ادامهی خواندن
نوشتهشده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, داستان
برچسبخورده با خاطره, داستان, رادیو
۱ دیدگاه
خودت بگو از این تکراری تر، از این حقیر تر می شود؟؟
خودت بگو از این تکراری تر، از این حقیر تر می شود؟؟ خودت می فهمی چه می گویی؟؟ خودت می فهمی خودت را نقض می کنی؟ ————————– -به چیز های حقیر و مسخره ای علاقه دارم. مشتی تجملات تکراری پوچ. … ادامهی خواندن
نوشتهشده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با مزخرف, مسخره, تکرار, تکراری
دیدگاهی بنویسید
جای خالی خیابان هفتم
از خیابان شانزدهم که می گذشتی با کمی دشواری می رسیدی به خیابان هجدهم که البته با این کنده کاری های که کرده بودند و این نقشه های سر در گم بیشتر شبیه بن بست بود. خوب معلوم است ….
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت
دیدگاهی بنویسید
شلخته سر در گم
من دیوانه. من خر. اصلا شما بگو من کند ذهن. ولی انصافا با هیچ منطقی جور در نمی آید. یعنی نمی شود تو یه خونه، که اگر همه اش را روی هم بگذاری با احتساب توالت و طاقچه های دم … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت
برچسبخورده با Facebook, Iran, Tehran, گم کرد, آدم
2 دیدگاه
نوش
میدونی چند وقته یه کافه درست حسابی نرفتی؟؟؟ می دونی چند وقته نرفتی یه ترک غلیظ سفارش بدی که با لذت تمام جرعه جرعه بنوشی و بعد هم خیره بشی به نقش ته فنجون و بعد آسمان و ریسمان رو … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با قهوه, مست, گافه, پوریا, پوریایی, آرزو, ترس, رویا
دیدگاهی بنویسید
ارزش های زندگی و زندگی های بی ارزش
همینجوری، یکهو، بی مقدمه، یاد صحبت دیروزم با دوستم و دوستش افتادم. گفت و شنودی که در حوالی ازدواج و مسئولیت و این گونه داستان ها میگذشت. همینجوری، یکهو ، بی مقدمه یادم افتاد. و بی فاصله پیامی فرستادم برایش … ادامهی خواندن
اندیشه ی بی ریشه!ا
مُد بود و ما هم شناور بر روی هرچه به نفعمان است. یک روز میگفتند باید روشن و آشکار صحبت کنی هر چه میخواهی، روز دیگر میگویند سفید و سیاه دیدن درست نیست، این میان رنگ های دیگری هم هست!ا … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت
برچسبخورده با فمنیسم, مردان, پارازیت, تعصب, زنان, شادی صدر
دیدگاهی بنویسید
من خیالبافم، و در خیال من همه چیز بهترین است
بعد از 4 سال که هر از گاهی موسیقی اش را گوش میدادم و بعد از تقریبا 10 سال که این اثر ساخته شده، آخر دیشب، شبهای روشن را دیدم. و لحظه لحظه همزاد پنداری کردم باهاش! انگار خودم رو … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با نقش, آلمان نوشت, آشفته, بهترین, خیال, خیالباف, دلتنگی ها, رویا, شبهای روشن, عشق
2 دیدگاه
دموکراسی ایرانی!!!
این باید 203 امین پستم تو بلاگفا باشه که 12 خرداد 88 نوشته بودم :دی جالب بود! 203) دموکراسی ایرانی ۱) آدما کلا دو دسته اند، یا مثل من هستند ، یا که نیستند، اونهایی که مثل من نیستند اصلا … ادامهی خواندن
نوشتهشده در 360 نوشت, نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با Iran, مخالف, انتخابات, ایران, دموکراسی, روح, سبز
دیدگاهی بنویسید
بیداری و بی داری و بی خوابی و خواب!ا
بعد از چالش و جنگ چند ساعته ی دم صبح با ساعت و» من» آخر به زور از خواب بیدار میشم هرروز و به سختی باز به زمین میرسم از ارتفاع ، ارتفاعی که تمام شبش در آن بودم و … ادامهی خواندن
دوس دارم، ولی ندارم
من گل زیاد دوست دارم ولی گل تو خونم ندارم من ورزش زیاد دوست دارم ولی ورزش نمی کنم من موسیقی خیلی دوست دارم ولی ساز نمیزنم من نقاشی زیاد دوس دارم ولی نقاشی نمی کشم من بارون خیلی دوس … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت
برچسبخورده با نقاشی, چتر, پرده, باران, دوست داشتن
2 دیدگاه
از دود و سیاهی شهر، مردم، آدم! فرار میکنم پیش آدمها جای امنی نیست
از دود و سیاهی شهر، سیاهی مردم، سیاهی آدم ، فرار میکنم بی هدف میدوم ، بی هدف دور میشوم دور از شهر، دور از همه مردم، میرسم به جنگل پناه میبرم به سبز جنگل که زندگیست نفس است، تنفس … ادامهی خواندن
کار هر روزش بود
از اتوبوس پیاده شد. با اینکه خونش از ایستگاه چند قدم بیشتر فاصله نداشت، تا خواست درو باز کنه شک کرد. اسم خودشو رو زنگ چک کردکه نکنه یه وقت باز اشتباه کرده باشه. کار هر روزش بود از یه … ادامهی خواندن
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با فراموش کار, هرروز, کار, پوریای, روزمرگی, روزهای پوریایی, شک, غربت
۱ دیدگاه
در این شهر
صداشو گذاشته بودم!! همون شبا با بچه ها کافه رفتیم!!ا
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با قطار, آلمان, تنهایی, در این شهر, سیگار, غربت
دیدگاهی بنویسید
آخرین پرواز ِ دوست داشتنی
هواپیما که از زمین بلند شد، دلم هُری ریخت پایین! دیگه رو زمین نبودم و همیشه هم گفته بودم خوبه آدم پاش رو زمین باشه. همین چند روز پیش باز یه هواپیمای دیگه افتاده بود. لامصب ، اینقد سرعت و … ادامهی خواندن
نوشتهشده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها, داستان
برچسبخورده با فرودگاه, هواپیما, پرواز, آرزو, انتخابات, انخابات 88, ایران, ایران آزا, حجاب, داستان, رویا, سقوط هواپیما, سبز
3 دیدگاه
در این شهر
در این شهر کسی را نمی شناسم جز ابر، جز باد، جز باران پرسه میزنم تنها، در کوچه ها خیره میشم به عابرها، به پیاده ها کسی نمی شناسد مرا، جز باران بوسه میزند آرام، بر صورتم در آغوش میگیردم،فشار … ادامهی خواندن
نوشتهشده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با آلمان, اتوبوس, اتبوس, بوسه, باران, تنهایی, در این شهر, سیگار, غربت
3 دیدگاه
خدافظ پاشا
بعد از 2 ساعت زور زدن بالاخره آپلود شد این فیلم!ا
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با پاشا, آلمان, ایران, خدافظی, رفاقت
4 دیدگاه
فقط اگه چشمات باز باشه!ا
حتی اگه به نظرت بی معنی میام، یه لحظه، یه کم ، فکر کن!ا پیدا میکنی هر چی که می خوای ، فقط اگه چشمات باز باشه!ا
نوشتهشده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها
برچسبخورده با فکر, فارسی, فارسی نوشت, مبهم, بلاگ, تفکر
۱ دیدگاه