بایگانی دسته بندی ها: همینجوری ، در خیابان

وقتی تو خیابون قدم میزنم. یه چیزیایی به فکرم میرسه که مینویسم

ملانکولیا


صفحه ی چندم دفتر  به تاریخ  5 دسامبر 2011- بی نام —————————————– -امشب معلوم نیست چه م شده این مغز لعنتی داره هرچی توش میاد تف می کنه بیرون. نمی دونم شاید وقتش رسیده باشه. -وقتش؟ – آره وقتش! باید … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در فیسبوک نوشت, نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, هنر, گاه نوشت, آلمان نوشت, ادبی, دلتنگی ها, داستان | برچسب‌خورده با , , , , , , | 7 دیدگاه

شاپرک های خواب من از دستم فرار میکنند


دیدی بعضی وقتا که آدم خواب میبینه نمیتونه تو خوابش دست کسی رو بگیره یا سیبی رو بچینه یا پروانه ای شکار کنه؟ یا دیدی بعضی وقتا که آدم چمشاشو میبنده چیزهایی میبینه که واقعی نیست؟ یادته بچه بودیم با … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در فیسبوک نوشت, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | دیدگاهی بنویسید

باید اسمش را بگذارم اول خط آخر را بخوانید


خنده ام گرفت. حسابی خنده ام گرفت. بیتابی نکن! می گویم می گویم. فقط بگویم این خاطره نیست. شاید قبلا نوشته باشم که از رادیو خوشم می آید و لذت میبرم از رادیو گوش دادن. پیشتر ها با موبایلم یا … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, داستان | برچسب‌خورده با , , | ۱ دیدگاه

خودت بگو از این تکراری تر، از این حقیر تر می شود؟؟


خودت بگو از این تکراری تر، از این حقیر تر می شود؟؟ خودت می فهمی چه می گویی؟؟ خودت می فهمی خودت را نقض می کنی؟ ————————– -به چیز های حقیر و مسخره ای علاقه دارم. مشتی تجملات تکراری پوچ. … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , | دیدگاهی بنویسید

جای خالی خیابان هفتم


از خیابان شانزدهم که می گذشتی با کمی دشواری می رسیدی به خیابان هجدهم که البته با این کنده کاری های که کرده بودند و این نقشه های سر در گم بیشتر شبیه بن بست بود. خوب معلوم است ….

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت | دیدگاهی بنویسید

شلخته سر در گم


من دیوانه. من خر. اصلا شما بگو من کند ذهن. ولی انصافا با هیچ منطقی جور در نمی آید. یعنی نمی شود تو یه خونه، که اگر همه اش را روی هم بگذاری با احتساب توالت و طاقچه های دم … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت | برچسب‌خورده با , , , , | 2 دیدگاه

نوش


میدونی چند وقته یه کافه درست حسابی نرفتی؟؟؟ می دونی چند وقته نرفتی یه ترک غلیظ سفارش بدی که با لذت تمام جرعه جرعه بنوشی و بعد هم خیره بشی به نقش ته فنجون و بعد آسمان و ریسمان رو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

ارزش های زندگی و زندگی های بی ارزش


همینجوری، یکهو، بی مقدمه، یاد صحبت دیروزم با دوستم و دوستش افتادم. گفت و شنودی که در حوالی ازدواج و مسئولیت و این گونه داستان ها میگذشت. همینجوری، یکهو ، بی مقدمه یادم افتاد. و بی فاصله پیامی فرستادم برایش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت | برچسب‌خورده با , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

اندیشه ی بی ریشه!ا


مُد بود و ما هم شناور بر روی هرچه به نفعمان است. یک روز میگفتند باید روشن و آشکار صحبت کنی هر چه میخواهی، روز دیگر میگویند سفید و سیاه دیدن درست نیست، این میان رنگ های دیگری هم هست!ا … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت | برچسب‌خورده با , , , , , | دیدگاهی بنویسید

من خیالبافم، و در خیال من همه چیز بهترین است


بعد از 4 سال که هر از گاهی موسیقی اش را گوش میدادم و بعد از تقریبا 10 سال که این اثر ساخته شده، آخر دیشب، شبهای روشن را دیدم. و لحظه لحظه همزاد پنداری کردم باهاش! انگار خودم رو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

دموکراسی ایرانی!!!


این باید 203 امین پستم تو بلاگفا باشه که 12 خرداد 88 نوشته بودم :دی جالب بود! 203) دموکراسی ایرانی ۱) آدما کلا دو دسته اند، یا مثل من هستند ، یا که نیستند، اونهایی که مثل من نیستند اصلا … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در 360 نوشت, نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

بیداری و بی داری و بی خوابی و خواب!ا


بعد از چالش و جنگ چند ساعته ی دم صبح با ساعت و» من» آخر به زور از خواب بیدار میشم هرروز و به سختی باز به زمین میرسم از ارتفاع ، ارتفاعی که تمام شبش در آن بودم و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , | 4 دیدگاه

دوس دارم، ولی ندارم


من گل زیاد دوست دارم ولی گل تو خونم ندارم من ورزش زیاد دوست دارم ولی ورزش نمی کنم من موسیقی خیلی دوست دارم ولی ساز نمیزنم من نقاشی زیاد دوس دارم ولی نقاشی نمی کشم من بارون خیلی دوس … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت | برچسب‌خورده با , , , , | 2 دیدگاه

از دود و سیاهی شهر، مردم، آدم! فرار میکنم پیش آدمها جای امنی نیست


از دود و سیاهی شهر، سیاهی مردم، سیاهی آدم ، فرار میکنم بی هدف میدوم ، بی هدف دور میشوم دور از شهر، دور از همه مردم، میرسم به جنگل پناه میبرم به سبز جنگل که زندگیست نفس است، تنفس … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

کار هر روزش بود


از اتوبوس پیاده شد. با اینکه خونش از ایستگاه چند قدم بیشتر فاصله نداشت، تا خواست درو باز کنه شک کرد. اسم خودشو رو زنگ چک کردکه نکنه یه وقت باز اشتباه کرده باشه. کار هر روزش بود از یه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , | ۱ دیدگاه

در این شهر


صداشو گذاشته بودم!! همون شبا با بچه ها کافه رفتیم!!ا

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , | دیدگاهی بنویسید

آخرین پرواز ِ دوست داشتنی


هواپیما که از زمین بلند شد، دلم هُری ریخت پایین! دیگه رو زمین نبودم و همیشه هم گفته بودم خوبه آدم پاش رو زمین باشه. همین چند روز پیش باز یه هواپیمای دیگه افتاده بود. لامصب ، اینقد سرعت و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها, داستان | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , | 3 دیدگاه

در این شهر


در این شهر کسی را نمی شناسم جز ابر، جز باد، جز باران پرسه میزنم تنها، در کوچه ها خیره میشم به عابرها، به پیاده ها کسی نمی شناسد مرا، جز باران بوسه میزند آرام، بر صورتم در آغوش میگیردم،فشار … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در نوشته های ننوشته, همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , | 3 دیدگاه

خدافظ پاشا


بعد از 2 ساعت زور زدن بالاخره آپلود شد این فیلم!ا

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , | 4 دیدگاه

فقط اگه چشمات باز باشه!ا


حتی اگه به نظرت بی معنی میام، یه لحظه، یه کم ، فکر کن!ا پیدا میکنی هر چی که می خوای ، فقط اگه چشمات باز باشه!ا

نوشته‌شده در همینجوری ، در خیابان, گاه نوشت, آلمان نوشت, دلتنگی ها | برچسب‌خورده با , , , , , | ۱ دیدگاه